فرهنگ یار
   مشخصات مدیر وبلاگ
 
  پیوند دوستان
 
    آمارو اطلاعات

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 1
کل بازدید : 3792
کل یادداشتها ها : 3

نوشته شده در تاریخ 95/8/4 ساعت 10:5 ص توسط محمد قربانی


نظریه های فرهنگی -کاری از مهدی آذرگون  
  ساعت 4:14 ‎ق.ظ روز 1394/11/30   کلمات کلیدی:  
 

1-قلمرو نظریه های فرهنگی؟1- محتوا؛ نظریه ها 2- دلالت های اجتماعی3- کنش، عاملیت، نفس  الف) محتوا؛ نظریه ها، ابزارهایی را برای درک ساختمان فرهنگ فراهم می کنند. سنت های متفاوت فرهنگ را به عنوان ارزش ها، قواعد، روایات، ایدئولوژی ها، آسیب شناسی ها، گفتمان ها و همچنین به بسیاری شیوه های دیگر درک کرده اند.ب) دلالت های اجتماعی؛نظریه در این بخش توجه خود را معطوف به ارائه الگوهای تأثیراتی که فرهنگ بر ساختار اجتماعی و زندگی اجتماعی اعمال می کند، می نماید. نظریه پردازان می کوشند نقش فرهنگ را در تأمین ثبات، همبستگی و فرصت یا پابرجا نگهداشتن کشمکش، قدرت و بی عدالتی توضیح دهندج)کنش، عاملیت، نفس (خویشتن)؛ مسئله اصلی در اینجا، رابطه فرد و فرهنگ است. خطیرترین مسئله، یافتن راه هایی است که فرهنگ از طریق آنها، عمل انسانی را شکل می دهد

2- نظریه های فرهنگی کلاسیک غرب؟1- امیل دورکیم2-ماکس وبر3-کارل مارکس4- جورج زیمل5- تالکت پارسونز

3نظریه های امیل دورکیم؟ الف) دورکیم معتقد است که فرهنگ عامل وحدت اجتماعی یا همبستگی اجتماعی است  ب) دور کیم نقش پررنگی را برایفرهنگ در جهت ایجاد ثبات اجتماعی  و همچنین تعامل اجتماعی قائل بود ج) دورکیم فرهنگ (الگوهای عمل، باور و احساس) را برخاسته از نیازها و شیوه سازمان یافتگی ساختار اجتماعی و نه انتخاب یا تفسیر خود عامل از جهان اجتماعی می بیند

4- نظریه های ماکس وبر؟ الف) وبر نیز همچون دورکیم بر نقش بااهمیت دین در فرهنگ تأکید داشته و دین را به عنوان بعد محوری فرهنگ قلمداد می کند. ب) مهم ترین عاملی که ارتباطی بین وبر و نظریه فرهنگی برقرار می کند درک او از کنش انسانی است ج) نکته دیگر در نظریه فرهنگی وبر، بحث اقتدار یا سلطه مشروع است. وبر معتقد بود که سلطه با ار جاع به ساختارهای وسیع تر معنا، توجیه می شود

5-انواع اقتدار را توضیح دهید؟الف) اقتدار سنتی: این نوع اقتدار، زنجیره ای از رسوم و سنت های رایج است که از رسوم و اعمال خاص یک گروه اجتماعی برگرفته شده است و حاکم و اتباع از این سنت ها پیروی می کنند.

ب) اقتدار کاریزماتیک یا فرهمندانه: این نوع اقتدار ناشی از باور به برخورداری حاکم از اقتدارهای استثنایی و یا نوعی عطیه الهی است.

ج) اقتدار قانون اخلاقی یا بوروکراتیک: این اقتدار که به اعتقاد وبر در جوامع دموکراتیک معاصر و صنعتی وجود دارد،

6- نظریه های کارل مارکس بنیانگذار مارکیس را توضیح دهید؟ در هر عصری اندیشه های مسلط را تولید و عرضه می کنند و همین اندیشه ها از ابزارهای عمده تسلط طبقه حاکم بر طبقات زیر سلطه به شمار می رود. ایدئولوژی و فرهنگ نیز در مقابل زیربنای اقتصادی، روبنا محسوب می شوند. پس لازمه فهم فرهنگ، فهم منافع طبقه حاکم و نهایتاً فهم روابط تولیدی و زیربنای اقتصادی است

7-- نظریه های جورج زیمل؟الف) فرهنگ از نظر زیمل به معنای پرورش و فرهیختن کل شخصیت است. زیمل فرهنگ را در دو بعد ذهنی وعینی بررسی می کند  ب) زیمل به دلیل وجود تضادهای درونی جامعه مدرن و مدرنیته به بحث فرهنگ پرداخته و از نظر او جامعه مدرن به بحران، تضاد و تراژدی فرهنگ دچار خواهد شدج) از نظر زیمل، تراژدی فرهنگ همانا تضاد میان فرهنگ مادی و معنوی است

8- سه قلمرو عمده از نظر پارسونزرا توضیح دهید؟ 1) قلمرو نهادهای شناختی؛ که با اندیشه ها و باورهای مربوط به جهان خارجی در ارتباط است2) نهادهای بیانی؛ از قبیل هنرها و مثلاً موسیقی که معمولا در ارتباطات عاطفی به کار می روند3)معیارها و هنجارهای اخلاقی؛ که با این مسئله که آیا فلان چیز درست است یا نادرست ارتباط پیدا می کند

9- نظریه های آنتونیو گرامشیرا توضیح دهید؟ نظریه هژمونی گرامشی نقش مهمی در مطالعات فرهنگ و ایدئولوژی ایفا کرده است مفهوم هژمونی در نزد گرامشی، شکلی از کنترل اجتماعی در دست گروه های اجتماعی حاکم است که بر مبنای آن طبقه سیاسی حاکم، طبقات جامعه را به پذیرش ارزش های اخلاقی، سیاسی و فرهنگی خود ترغیب می نماید. بر اساس این نظریه، طبقه حاکم از طریق تسری دادن فرهنگ مورد نظر خود در سطح جامعه، نوعی اجتماع فرهنگی را به وجود آورده و از این طریق به کنترل اجتماعی دست می زند

10- نظریه های مکتب فرانکفورت؟ به نظر متفکران این مکتب، جوهر سرمایه داری مدرن، کنترل اجتماعی و جلوگیری از دگرگونی

بنیادی است که در این میان فرهنگ مدرن یکی از عوامل مؤثر و اصلی این کنترل به شمار می رود. این مکتب "صنعت فرهنگ یا فرهنگ سازی" را برای اشاره به اتفاقی که دردنیای سرمایه داری درراستای بهره گیری ازفرهنگ برای از میان برداشتن هرگونه امکان مخالفت اساسی با ساخت سلطه مستقر محقق شده، وضع کرده است

11- نظریه های فرهنگی را ازمنظر کنش متقابل ونمادین؟ خرده نظریه کنش متقابل نمادین؛ کنش متقابل نمادین، چارچوبی نظری است که جامعه را محصول کنش متقابل افراد و گروه های جامعه می داند. بر مبنای این نظریه افراد برای برآوردن نیازهای خود در کنار و در ارتباط با همدیگر هستند. در نظریه کنش متقابل نمادین، فرهنگ به صورت نظام ارتباط میان فردی تعریف شده است. این نظریه جای واقعی فرهنگ ها را در کنش های متقابل فردی دانسته و فرهنگ را مجموعه ای از معانی می داند که افراد یک گروه مشخص ازطریق کنش های متقابل به همدیگر منتقل می کنند. این رویکرد به فرهنگ به جای تصورات جوهرگرایانه از فرهنگ، به تحلیل فرایندهایی توجه می کند که از طریق آنها، فرهنگ ساخته و پرداخته می شود

12- نظریه فرهنگی ساختارگرا؟ 1- نزد اندیشمندان ساختارگرا، فرهنگ به مانند زبان است2- رویکردهای ساختارگرایی گرایش به نادیده گرفتن و حتی نفی نقش سوژه انسانی و تمرکز عمده بر نقش وکارکردهای نظام فرهنگی، و نه بر آگاهی و نبوغ عامل منفرد انسانی دارد 3- فرض اصلی ساختارگرایی در مطالعات فرهنگی این است که می توان در پس هر فرآورده فرهنگی عناصری یافت که رابطه ای شبکه وار با یکدیگر دارند و این روابط، ساختاری کلی را تشکیل می دهند که نهایتاً در کانون و هسته پدیده فرهنگی مورد نظر نهفته است

13- نظریه فرهنگی کلود لوی استراوس؟ 1-استراوس، فرهنگ را مجموعه ای از نظام های نمادی دانسته که در ردیف نخست آنها زبان، مقررات زناشویی،روابط اقتصادی، هنر، علم و مذهب جای دارد 2-استراوس معتقد است که برای فهم هر فرهنگ باید به ساخت زیرین آن دست یافت3- همه اسطوره ها ساختار یکسانی دارند و هدف اصلی آنها توضیح ماهیت امور جهان است و برای این کار اسطوره می باید دوگانگی تضاد رابه وحدت و یگانگی تبدیل کند4-استراوس بعد فرهنگی را عامل ساخته شدن انسان می داند

14- نظریه فرهنگی پساساختارگرا؟ 1- نفی وحدت هرچه تاکنون متضمن وحدت تلقی می شده در واقع چند وجهی و متکثر است و هیچ اندیشه ساده وروشنی در کار نیست 2- نفی خصلت استعلایی ارزش ها و هنجارها 3- در این تفکر میل، تفریح، بدن و بازی هم به عنوان ابعاد مشهور فرهنگ و هم در حکم خصائل نوشتار نظری برجسته می شوند4- ایشان فرهنگ را به عنوان مجموعه ای از قطعات بی نظم دانسته که با هم تصادم کرده و یکدیگر را قطع می کنند.

15- ریموند ویلیام فرهنگ را در چند سطح می داند؟1-فرهنگی که مردم را در زمان و و مکان معین در در آن زمان می کنند و تنها برای کسانی که در آن زمان و مکان بوده اند قابل شناخت است2- فرهنگ ضبط شده ، گاهی به آن هنر هم می گویند3-فرهنگ زیست شده، باعث شناخت فرهنگ دیگر می شود

16- نظریه فرهنگی معاصر ساموئل هانتینگتون؟نظریه وی نگاه متقابل فرهنگی در عرصه جهانی است او مدعی است که تمدن های مختلف امکان نزدیک شدن و گفتگو نداردبه همین دلیل دنیا باید میان تمدنها ی بزرگ تقسیم شود هانتینگتوناین موضوع را مطرح می کند که هم اکنون جنگ بین ملتها درحال پایان است و جنگ میان تمدنها در حال آغاز است 1 ـ اختلاف تمدن ها اساسی است 2 ـ خودآگاهی تمدنی در حال افزایش است 3-تجدد حیات مذهبی وسیله ای برای پر کردن خلأ هویت در حال رشد است 4- رفتار منافقانه ی غرب موجب رشد و خودآگاهی تمدنی ( دیگران ) گردیده است 5- ویژگی ها و اختلافات فرهنگی تغییر ناپذیرند

17-نظریه فرهنگی امام خمینی(ره)؛ نظریه فرهنگی ایشان مبتنی بر ساخت انسان فرهنگی است. در حقیقت امام خمینی پویایی فرهنگ را در اصل تعلیم و تربیت، تزکیه نفس و عمل تبیین نموده و با استناد به تعالیم اسلامی، فرهنگ را اساس جامعه می‌دانند. ایشان مسائلی همچون هویت و موجودیت هر جامعه و سعادت و شقاوت یک جامعه را تابع فرهنگ ارزیابی می‌کنند. از نگاه ایشان رأس همه اصلاحات، اصلاح فرهنگ است.

18-ویژگیهای فرهنگ ازدیدگاه مطهری؟نام ببرید دو مورد توضیح دهید 1-غیرمادی بودن اجزاء فرهنگ.2- تطابق اجزاء فرهنگ با غرایز انسان 3- انسجام درونی اجزاء فرهنگ با یکدیگر4-خاص بودن فرهنگ 5- روح ­وارگی فرهنگ نسبت به جامعه 6- اثرگذاری بر کنشگری عاملیت‌ها 7- عارض شدن فرهنگ بر انسان به مثابه هویت اکتسابی

غیرمادی بودن اجزاء فرهنگ : امور مادی جزء فرهنگ نیستند و قلمرو فرهنگ تنها به امور معنوی محدود می‌شود. همچنین ایشان از تعبیر امور معنوی، معنایی عام اراده کرده‌ که مقولاتی نظیر آداب و رسوم، ارزش‌ها و هنجارها، اخلاقیات، علوم، باورها و ... را دربر می‌گیرد

تطابق اجزاء فرهنگ با غرایز انسان: مفهوم ازغرایض عام است که هم امیال حیوانی انسان و هم امیال عالی انسان(فطریات) را دربر می‌گیرد



  



نوشته شده در تاریخ 95/8/3 ساعت 12:49 ع توسط محمد قربانی


نظریه های فرهنگی معاصر

نظریه فرهنگی امام خمینی (ره)

امام خمینی(ره) "انسان فرھنگی" را به عنوان اصلی ترین جوھر فرھنگ قلمداد نموده و تکامل نظام اجتماعی رامستلزم ساخت انسان فرھنگی می داند. ایشان بر اصل تعلیم و تربیت، تزکیه نفس، طھارت روح و عمل نیکو تأکید کرده و با استناد به تعالیم عالیه اسلام، فرھنگ را اساس جامعه می داند. ایشان فرھنگ را مقدم بر ابعاد دیگر ھمچون بُعد اقتصادی و نیازھای مادی فرض کرده و نقش فرھنگ را در زندگی انسان تعیین کننده می داند: "بی شک بالاترین و والاترین عنصری که در موجودیت ھر جامعه دخالت اساسی دارد، فرھنگ آن جامعه است. اساساً فرھنگ ھر جامعه، ھویت و موجودیت آن جامعه را تشکیل می دھد، با انحراف فرھنگ، ھر چند جامعه از بُعد ھای اقتصادی، سیاسی، صنعتی و نظامی قدرتمند و قوی باشد ولی پوچ و میان تھی است. اگر فرھنگ جامعه ای وابسته و مرتزق از فرھنگ غرب باشد، ناچار دیگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف گرایش پیدا می کند و بالاخره در آن مستھلک می شود و موجودیت خود را در تمام ابعاد از دست می دھد."

از دیدگاه ایشان فرھنگ عبارت است از دانش، ادب، تعلیم و تربیت، اعتقادات، اخلاق و عمل، گرایش ھای فکری، ھنجارھا، باورھا و ارزش ھا، برداشت ھا و ھنر، اجتماع و قواعد آنھا در جامعه. ایشان با متمایز کردن فرھنگ اسلامی از فرھنگ استعماری و فرھنگ غربی، خصوصیات فرھنگ اسلامی را این گونه تعریف می کنند: "اسلام دارای فرھنگ غنی انسان ساز است که ملت ھا بی گرایش به راست و چپ و بدون در نظر گرفتن رنگ، زبان و منطقه به پیش می برد و انسان ھا در بُعد اعتقادی و اخلاقی و عملی ھدایت می کند و از گھواره تا گور به تحصیل و جستجوی دانش سوق می دھد." این سخنان نشانگر بی نیازبودن فرھنگ اسلامی از سایر فرھنگ ھاست و برھمین اساس به فرھنگ مستقل و خود کفا معروف است، فرھنگی که می تواند تمام احتیاجاتش را خود بر آورده سازد. از نظر امام خمینی وابستگی فرھنگی منشاء سایر وابستگی ھا و عامل عقب ماندگی کشور و استقلال فرھنگی عامل تحقق استقلال در سایر ابعاد است.

دیدگاه شهید مرتضی مطهری در خصوص فرهنگ :

استاد مطهری در تقابل، اندیشه ی غربی که به اومانیسم و اصالت انسان اشاره دارد و انسان را محور خلقت دانسته و سعادت او را در رفاه و آرامش دنیوی خلاصه می کند و از این رو نیز تعریف از اخلاق را حول اصالت سود و فعل اخلاقی را فعلی می داند که منفعت بیشتری به انسان برساند، نگاهی کاملاً متفاوت ارائه می دهد. بر خلاف مارکس که انسان را بر پایه ی نیازهای مادی اش تعریف می کند و او را بیش از هرچیز موجودی ماند، استاد مطهری با تقسیم بندی زندگی انسان به زندگی مادی و زندگی فرهنگی در پاسخ به این سوال که آیا حیوانیت انسان زیربنا و انسانیت او روبنا است؟ می گوید: "آنچه امروز مطرح است جنبه ی جامعه شناسانه دارد نه جنبه ی روانشناسانه، از این روبحث اینگونه است که در میان نھادھای اجتماعی آیا نھاد اقتصادی که مربوط به تولید و روابط تولیدی است اصل و زیر بنا و سایر نھادھای اجتماعی، بالاخص نھادھایی که انسانیت انسان در آنھا تجلی یافته است، ھمگی فرع و روبنا و انعکاسی از نھادھای اقتصادی است؟

آیا علم، فلسفه، ادب، دین، حقوق، اخلاق و ھنر در ھر دوره ای مظاھری از واقعیت ھای اقتصادی بوده و از خود به ھیچ وجه اصالتی ندارد؟ این بحث ناخودآگاه نتیجه ای روانشناسانه به خود می گیرد و ھم به بحثی فلسفی درباره انسان، واقعیت و اصالت او (که ھمان اومانیسم گفته می شود) کشیده می شود و آن این که انسانیت انسان به ھیچ وجه اصالت ندارد، تنھا حیوانیتش اصالت دارد و بس! طبق این نظریه نه تنھا اصالت گرایش ھای انسانی مانند حقیقت جویی، خیرخواھی، زیبایی گرایی و خدا گرایی نفی می شود که اصالت واقع گرایی از دید انسان درباره جھان و واقعیت نیز نفی می شود. زیرا ھیچ دیدی نمی تواند فقط "دید" باشد، بی طرفانه باشد، دو دیدی یک گرایش خاص مادی را منعکس می کند و جز این نمی تواند باشد. عجب این است که برخی از مکاتب که چنین نظر می دھند، در ھمان حال از انسانیت، انسان گرایی و اومانیسم دّم می زنند! " استاد مطھری در پاسخ به نظریه پردازان غربی که تفاوت انسان و حیوان را در ناطق بودن او می دانستند، تفاوت انسان با حیوان در دو ناحیه بینش ھا و نگرش ھا یا به عبارتی آگاھی ھا و خواسته ھا می بیند. انسان در زندگی خود از تمام استعدادھا و توانایی ھا در جھت راحت تر شدن زندگی و غلبه بر طبیعت و رفع خطرات و آسیب ھا بھره می جوید و به شیوه ای بسیار متفاوت از حیوانات زندگی می کند به تمام آن "فرھنگ" گفته می شود.به عبارت دیگر زندگی انسانی یعنی فرھنگ او و فرھنگ ھر انسانی یعنی شیوه زندگی او در باورھا و رفته ھا، چه فردی و چه جمعی. از این حیث انسان یک کل نظام یافته است که در ابعاد مختلف زندگی خود پیرامون فرھنگ مطالعه می شود.

استاد مطھری با طرح سوال "آیا انسانیت روبناست؟" به بحث پیرامون رابطه ی مادیت انسان در بعد حیوانی او با معنویتش در بعد روحانی او می پردازد و بعد از تبیین آن به ھمین رابطه در جامعه اشاره می کند و می گوید: "این اصل، ھم درباره ی فرد صدق می کند و ھم درباره ی جامعه، انسان در آغاز وجود خویش جسمی مادی است، با حرکات تکامل جوھری تبدیل به روح یا جوھر روحانی می شود. "روح انسان" در دامن جسم او زاییده می شود و تکامل می یابد و به استقلال می رسد. حیوانیت انسان به منزله لانه و آشیانه ی است که انسانیت در آن "رشد" می کند و متکامل می شود.

انسانیت انسان چه در فرد و چه در جامعه، به ھر نسبت تکامل پیدا می کند به سوی استقلال و حاکمیت بر سایر جنبه ھا گام بر می دارد.

تکامل جامعه نیز عیناً به ھمان صورت رخ می دھد که تکامل روح در دادن جسم و تکامل انسانیت "فرد" در دامن حیوانیت او صورت می گیرد. جنبه ھای فرھنگی و معنوی جامعه به منزله ی روح جامعه است ھمانطور که میان جسم و روح تاثیر متقابل ھست، میان روح جامعه و اندام آن، یعنی میان نھادھای معنوی و نھادھای مادی آن چنین رابطه ای برقرار است.

جامعه انسانی ھر اندازه متکامل تر شود، حیات فرھنگی، استقلال و حاکمیت بیشتری بر حیات مادی آن پیدا می کند. انسان آینده، حیوان فرھنگی است نه حیوان اقتصادی. انسان عقیده به ایمان و مسلک است نه (16- انسان شکم و دامن. (مطھری، انسان و ایمان صفحه 15 ساموئل هانتینگتون استاد برجسته کرسی "حکومت" و مدیر موسسه مطالعات استراتژیک دانشگاه ھاروارد آمریکا در آوریل 1927 در نیویورک به دنیا آمد. او دانش آموخته ی دانشگاه ھا شیگاگو و ھاروارد است و در حال حاضر

ریاست جامعه ی علوم سیاسی آمریکا را بر عھده دارد. از آثار او به موج سوم دموکراسی و اثر برجسته اش "برخورد تمدن ھا" می توان اشاره کرد.

او مبدع نظریه ی تقابل فرھنگی در عرصه ی جھانی است که تحت عنوان "برخورد تمدن ھا" چارچوب مفھومی یا پارادایم خود را در تحلیل رخدادھای بین المللی بعد از دوران جنگ سرد اعلام نمود. نگاھی که موجب بازنگری در اھداف، ابزارھا و ارزش ھای موثر در سیاست بین المللی شد. از نظر وی، تمدن ھای مختلف امکان نزدیک شدن به یکدیگر و گفتگو با ھم را ندارند، لذا دنیا باید میان تمدن ھای بزرگ تقسیم شود و این تمدن ھا در مواردی که با ھم سر و کار پیدا می کنند در می یابند که باید با نوعی قرار داد عملی تعامل کنند و در بقیه موارد ھر یک در منطقه نفوذ خویش به فعالیت مشغول باشند.

ھانتینگتون بر این اساس معتقد است که ھم اکنون جنگ میان ملّت ھا در حال پایان و جنگ میان تمدن ھا در حال آغاز است. از نظر ھانتینگتون از این پس امور جھانی بر اثر کنش و واکنش ھفت یا ھشت تمدن بزرگ غربی، کنفوسیوس، ژاپنی، اسلامی، ھندو، اسلاو، ارتدکس، آمریکای لاتین و در حاشیه نیز تمدن آفریقایی شکل خواھد گرفت.

وی خطوط گسل میان تمدن ھای مزبور را منشاء درگیری ھای آتی و جایگزین واحد قدیمی دولت – ملت می بیند. به اعتقاد وی "تقابل تمدن ھا"، سیاست غالب جھانی وآخرین مرحله ی تکامل درگیری ھای عصر جدید را شکل می دھد، زیرا:

1 - اختلاف تمدن ھا اساسی است؛

2 - خود آگاھی تمدنی در حال افزایش است؛

3 - تجدید حیات مذھبی وسیله ای برای پُر کردن خلاء ھویت در حال رشد است؛

4 - رفتار منافقانه ی غرب موجب رشد و خود آگاھی تمدنی (دیگران) گردیده است؛

5 - ویژگی ھا و اختلافات فرھنگی تغییر ناپذیرند؛

6 - منطقه گرایی اقتصادی و نقش مشترکات فرھنگی در حال رشد است؛

7 - خطوط گسل موجود بین تمدن ھا، امروز جایگزین مرزھای سیاسی و ایدئولوژیک دوران جنگ سرد شده و این خطوط جرقه ھای ایجاد بحران و خونریزی اند.

وی معتقد است که خصومت 1400 ساله ی اسلام و غرب در حال افزایش است. درجه ی درگیری خشونت آمیز میان اسلام و مسیحیت در طول زمان به رشد و اخول جمعیت، رشد اقتصادی، تغییرات فناوری و شدت ایمان مذھبی بسستگی داشته است. از 28 درگیری موجود در خطوط گسل تمدنی در اواسط دھه ی 90 میان مسلمانان و غیر مسلمانان، 19 مورد مربوط به مسلمانان و مسیحیان بوده است.

روابط میان تمدن اسلام و تمدن غرب روز به روز شدیدتر می شود. به دین ترتیب "پارادایم برخورد تمدنی" دیگر مسائل جھانی را تحت شعاع قرار می دھد و در عصر جدید صف آرایی ھای تازه ای بر محور تمدن ھا شکل می گیرد وسرانجام نیز تمدن ھای اسلامی و کنفوسیوسی با نزدیک شدن به یکدیگر در کنار ھم رویاروی تمدن غرب قرار می گیرند و این درگیری ھای تمدنی، آخرین مرحله ی تکامل درگیری در جھان جدید است.

او تصریح می کند: "در دنیای پس از جنگ سرد، کشورھای اصلی و مرکزی ھر تمدنی جای ابر قدرت ھای دوران جنگ سرد را خواھند گرفت. "قدرت جھانی" دیگر معنا ندارد و "جامعه جھانی" توھمی بیش نیست. ھیچ کشوری، حتی آمریکا، منافع استراتژیک مشخصی ندارد، شکل گیری دنیای آینده براساس تمدن ھا حتمی است و ھیچ گریزی از آن وجود ندارد" از آنجایی که دلیل برخوردھا مسائلی بنیادین است که به ھویت گروھی یا قدرت مربوط می شود، حل مناقشات در جنگ ھای خطوط گسل تمدن ھا از طریق مذاکره و سازش بسیار دشوار است. این درگیری ھا چون بواسطه ی "دین" (که عامل تعیین کننده ھویت تمدن ھاست) ھمیشه بین گروھای متفاوت با تنوع قومی، نژادی یا زبانی رخ می دھد. می توان نظریه ھانتینگتون را چکیده ای از مباحث مھمی دانست که در صدد بی اعتبار کردن مکتب کمونیسم در قالب "تجدید حیات باورھای اسلامی و پیامدھای جھانی و منطقه ای آن" شکل گرفت که در مواردی نیز از آن به "تھدید اسلامی" یا "جنگ سرد جدید" تعبیر می شود.

فرانسیس فوکویاما:

فوکویاما نظریه پرداز آمریکایی ژاپنی الاصل با کتاب "پایان تاریخ و آخرین انسان" مدعی است که در سال ھای پایانی قرن بیستم عاقلانه است که از تاریخ بشریت به عنوان یک کل منسجم و جھت دار که بخش بزرگی از جامعه بشری را به سوی دموکراسی می برد، سخن گفته شود. او معتقد است که با شکست کمونیسم، تاریخ جھان به ھدف و پایان خود رسیده است و این پایان جنگ ایدئولوژی ھا است و مدل فرھنگی "دموکراسی لیبرال" به عنوان تنھا سیستم سیاسی ابقا شده است.

او "فرھنگ" را تنھا عامل مناسب در روابط بین المللی نمی داند و معتقد است جھان به لحاظ فرھنگی و ایدئولوژیک به سوی یکسانی و یکپارچگی پیش می رود. فوکو ھم عقیده با ھگل و حتی مارکس، منازعه و درگیری را موتور حرکت تاریخ می داند و معتقد است حرکت تاریخ از منازعه میان اندیشه ھا، طبقات اجتماعی یا ایدئولوژی ھا سرچشمه می گیرد. از نظر وی، نحوه پایان تاریخ با تقابل و رودررویی میان دو ایدئولوژی و دو فرھنگ شخص است که نماینده دو نظام سیاسی- اقتصادی ھستند، و این ھمان عامل بقای تاریخ بوده است، که در دنیای واقع با شکست مارکسیسم و پیروزی لیبرالیسم (لیبرال دموکراسی) به پایان رسیده است.

از نظر او، دموکراسی لیبرال تنھا آرمان منسجمی است که تمامی فرھنگ ھا را در سراسر دنیا به ھم پیوند می دھد و یکی از علل جھانی شدن تمدن، ساختگی بودن رقابت ھای "جنگی" بین ملل مختلف است، زیرا ھر ملّتی برای حفظ خود نیازمند دستیابی به تکنولوژی پیشرفته ی رقیب است. اگر چه جنگ منجر به نابودی کشورھا می گردد، اما در عین حال آن ھا را وادار به پذیرفتن تمدن فنی مدرن و ساختارھایی می کند که لازمه ی آن است.

خلاصه کلام این است که از دیدگاه فوکویاما، دموکراسی لیبرال روزی در سراسر جھان فراگیر می شود وناسیونالیسم و مذھب گرایی با آن ھمسو خواھد شد. جھان با این الگو به سمت ھمگونی و یکپارچگی فکری و ایدئولوژیک پیش خواھد رفت.

ادوارد سعید :

متفکر و نقاد آمریکایی فلسطینی الاصل متولد بیت المقدس در سال 1935 است که تحصیلات خود را در رشته ادبیات تطبیقی در دانشگاه های پرینهای پرینهای پرینهای پرینهای پرینستون و هاروارد تکمیل کرد و در سال 2003 نیز بر اثر سرطان جان باخت. از آثارش به شرق شناسی، فرهنگ و امپریالیسم، دنیا و ...... اشاره می شود. او تحت تاثیر فوکو، سوسور، و ...... معتقد است که زمان سرآغاز فرهنگ ادبی غرب است. او رویکرد هانتینگتون را در مورد اسلام و غرب نقد می کند و معتقد است که این دو مقوله اسلام و غرب بر خلاف نظر هانتینگتون یکدست و نفوذ ناپذیر نیستند، تنوع و ناهمگونی درونی این دو دین را به عنوان یک واقعیت غیر قابل انکار باید پذیرفت.

از نظرادوارد سعید، فرهنگ سهم عمده ای در پیشرفت امپراتوری در غرب داشته است و احساس برتری جویانه ی آثار ادبی غربی نشانگر این مدعا است. از نظر سعید، فرهنگ یک کل یکپارچه و تفکیک ناپذیر است و فرهنگ ها با هم در آمیخته ممزوجند. باید به هم پوشانی و تداخل ادبیات و فرهنگ ها توجه کرد و رویکردی تاریخ نگر پیش گرفت. او نشان می دهد که فرهنگ امپریالیستی در رمان های انگلیسی به دلیل وسعت استفاده این زبان بارزتر است. فرهنگ امپریالیستی فرهنگی نامرئی نیست، منافع خود را به طور شفاف اعلام می کند و مواضع خود را آشکارا مشخص می نماید.

او اشاره می کند که امپریالیسم پایان نیافته بلکه با پررنگ شدن شکاف شمال و جنوب (کشورهای فقیر و غنی) قوی تر شده و خواهد شد. او از نظم نوین جهانی صحبت می کند که به شیوه های مدرن امپریالیستی را به رهبری آمریکا به تصویر می کشد. کشوری که خود را نگهبان مقتدر غرب و وارث گذشتگان می داند. آمریکا امروز دیگر به دنبال امپراتور بودن خود نیست بلکه خواستار این است که مصلح جهانی شناخته شود و خود را مسئول نظم جهانی می داند.



  



نوشته شده در تاریخ 95/8/3 ساعت 12:16 ع توسط محمد قربانی


به گزارش پایگاه اینترنتی شهید مطهری به نقل از رجانیوز آیت‌الله شهید، علامه مرتضی مطهری (رحمه‌الله علیه) در مقام یک اسلام‌شناس ژرف‌اندیش و متفکری که اندیشه‌اش ناظر به اساسی‌ترین پرسش‌های حوزه‌های مختلف علوم انسانی بوده، اگرچه اثر مستقلی دربارة «فرهنگ» از خود به جا نگذاشته است‌، اما در متن و حواشی برخی از آثار ایشان، می‌توان به مطالب و مباحثی که از جنس مقولة فرهنگ و یا مرتبط با آن هستند، دست یافت .

نگارندة این اثر، گزاره‌ها و تأمّلاتی از این دست را، به طور کلّی، «نظریة فرهنگی» علامه مطهری به شمار آورده است.  در این راستا، پژوهش حاضر معطوف به عرضة روایتی «ساختارمند» و «مبسوط» از نظریة فرهنگی علامه مطهری است. عمل «ساختاربندی» یعنی از جهت صورت و قالب، اجزاء و مقولات مختلف نظریة ایشان که «پراکنده» و «نظام‌نایافته» هستند، در درون یک ساختار دقیق و منطقی قرار گیرند؛ و عمل «بسط‌دهی» یعنی از جهت محتوا و مضمون، پاره‌هایی از نظریة آیت‌الله شهید که «ناقص»، «موجز» یا «مبهم» بیان شده‌اند، با تکیه بر سایر گفته‌ها و نوشته‌های ایشان، گسترش و تفصیل یابند.

باید اضافه نمود که این پژوهش، فراتر و دشوارتر از آن سنت معرفتی‌ای است که در گذشته، حاشیه(تعلیقه)نویسی یا شرح‌نویسی خوانده می‌شد؛ چراکه در اینجا، نظری? فرهنگی علام? شهید در یک اثر واحد، موجود و مجتمع نبوده است. از این رو، تلاش وافری در راستای گردآوری اجزاء و پاره‌های این نظریه، و سپس ابداع چارچوب و شیو? بیانی منطقی و قاعده‌مندی برای عرض? این مضمون و محتوا صورت گرفته است. همچنین باید اشاره نمود که این پژوهش، در چارچوب رویکرد رجوع به میراث معرفتی سلف صالح، به منظور بازخوانی و بازآرایی آن، معنا و موضوعیّت یافته است.

این پژوهش در شش فصل، سامان یافته است که عبارتند از فصل اول: مبانی نظریة فرهنگی علامه مطهری؛ فصل دوم: فرهنگ اسلامی؛ ماهیت، پویایی، فضیلت و کارکردها؛ فصل سوم: حکومت اسلامی و مداخله در عرصة فرهنگ؛ فصل چهارم: تعاملات فرهنگ اسلامی و جامعة ایرانی؛ فصل پنجم: تعلیل فرهنگی انحطاط تمدّنی مسلمین؛ و فصل ششم: غرب و فرهنگ غربی.

نوآوری‌ها و ابتکارات این اثر

نوآوری‌ها و ابتکارات این پژوهش عبارتند از: بدیع و بی‌پیشینه بودن موضوع؛ نقادی و ابطال مبانی و پایه‌های فلسفی علوم اجتماعی سکولار؛ کشف و ارائة منطق علامه مطهری در قلمرو فلسفة علوم اجتماعی؛  تکیه بر تکثرگرایی روش‌شناختی و خروج از چارچوب روش‌شناختی علوم اجتماعی سکولار (به واسطة عبور از دو انگارة تفسیرگرایی و تجربه‌گرایی و همچنین بهره‌گیری از نقل دینی)؛  تکیة بر رهیافت تلفیقی در مقام تحلیل اجتماعی (به واسطة عبور از دو انگارة ساختارگرایی و عاملیت‌گرایی)؛ مفهوم‌سازی و اصطلاح‌پردازی علمی برای رویکردهای نظری و اندیشه‌های علامه مطهری؛ صورت‌بندی گزاره‌ها و نظریه‌های علامه مطهری در قالب استدلال‌های برهانی.

مزیّتها و فضیلت‌های این پژهش

مزیّتها و فضیلت‌ها نیز به شرح زیر هستند: ابتناء بر ادبیات و اصطلاحات رایج در موضوع پژوهش که تصادّم و اصطکاکی با ایدئولوژی اسلامی ندارند؛ طراحی یک ساختار و چیدمان منطقی(مبتنی بر تقدّم و تأخّر مباحث و موضوعات نسبت به یکدیگر) برای ارائ? نظریة علامه مطهری؛ برخورداری از جامعیّت نسبی به دلیل گردآوری حجم زیادی از اطلاعات موجود در موضوع پژوهش؛ فشردگی، گزیده‌نویسی و پرهیز از تفصیل بی‌جا؛ استناد به منابع اصلی و دستِ اول(که در این پژوهش، آثار علامه مطهری است)، و نه تفاسیر و تحلیل‌ها و منابع دست دوّم در موضوع پژوهش؛ وجود رویکرد و رویّ? انتقادی در اغلب فصل‌ها نسبت به انگاره‌ها و نظریه‌های رقیب یا معارض؛ پاسخگویی منطقی به پاره‌ای از معضلات و مناقشات نظری معاصر و امروزی در قلمرو نظریة فرهنگی؛ بسنده نکردن به مطالب بالفعلِ ارائه شده از جانب علامه مطهری و تلاش در امتداد عرض? استنتاجات تحلیلی و استنباطات منطقی از نظری? ایشان.

اوصاف تمایزبخش نظری? فرهنگیِ استاد مطهری:

یکم. بسیاری از متفکران غربی که در حوز? نظری? فرهنگی، تلاش نظری صورت داده‌اند؛ از آفرینش «مبانی فلسفی»  برای کار خود، غفلت کرده و یا توانایی چنین فعالیتی دشواری را در خود نیافته‌اند. برخورداری از مبانی فلسفی در حوزه‌های هستی‌شناسی  و معرفت‌شناسی  (فلسف? مضاف معطوف به علم اجتماعی)، امتیاز آشکار و پررنگ نظری? فرهنگی علامه است.

دوم. مطالعات اغلب جامعه‌شناسان و فرهنگ‌شناسان وطنی، استقلالی از علوم اجتماعی سکولار ندارد، بلکه کاملاً وابسته به آن است و ریشه در یکی از رهیافت‌های آن دارد. اما مطالع? علامه مطهری، واجد «استقلال کامل» و «هویت متمایز» است.

سوم. مبانی فلسفی ساخته و پرداخته شده از سوی علام? شهید – که برخاست? از انس عمیق ایشان با فلسف? اسلامی است-، متقن و مستحکم است و به سادگی قابل ابطال نیست.

چهارم. اجزاء و اضلاع گوناگون نظری? جناب علامه و همچنین مبادی آن، یک نظام معرفتی «منسجم» و «یکپارچه» را تشکیل می‌دهد؛ به صورتی که ناهماهنگی و تشّتتی در آن مشاهده نمی‌شود.

پنجم. در حوز? مبانی فلسفی هستی‌شناسی، ایشان دچار «تقلیل‌گرایی هستی‌شناختی»  نشده و به سوی هیچ‌کدام از دو رهیافت «عاملیت‌گرایی»  و «ساختارگرایی»  نغلتیده است. در واقع، موضع هستی‌شناختی ایشان با تازه‌ترین تحولات هستی‌شناسی اجتماعی در جامعه‌شناسی سکولار- یعنی نظریه‌های تلفیقی- ، هماهنگ است.

ششم. دخالت دادن «سنت‌ها و تدابیر الهی» در تحولات و دگرگونی‌های اجتماعی و فرهنگی، نشانگر بُعد قدسی جهان اجتماعی است که برخاست? از جهان‌بینی اسلامی و یکی از تفاوت‌های هستی‌شناختی جامعه‌شناسی اسلامی با جامعه‌شناسی سکولار است.

هفتم. از سوی دیگر، جناب علامه، مبتلا به «تقلیل‌گرایی معرفت‌شناختی»  نشده، چنان‌که نه در دام «رهیافت پوزیتیویستی»  افتاده و نه به «رهیافت تفسیری»  بسنده کرده است. «معرفت‌شناسی اجتماعی»  ایشان، رهیافت سومی است که در فصل اول به توضیح آن پرداخته‌ایم.

هشتم. ترکیبی و چندجزءانگاری مقوّمات «اسلامی» بودن جامعه‌شناسی اسلامی، از دیگر نقاط برجست? نظری? علام? شهید است. از نوشته‌های ایشان چنین برمی‌آید که «مفروضات هستی‌شناختی و معرفت‌شناختی» ، «روش» ، «غایت» ، «مسائل و پاسخ‌ها» ، ممیزات جامعه‌شناسی اسلامی از جامعه‌شناسی سکولار هستند.

نهم. نظری? فرهنگی ایشان بسیار «غنی» و «پربار» است، چنان‌که، مشتمل بر مفهوم‌سازی‌های متعدّد و گزاره‌های فرهنگی گوناگون است؛ اگرچه نگارنده به دلیل محدودیت اعمال شده بر حجم کتاب، تنها نیمی از نظری? فرهنگی ایشان را بازگفت.

دهم. دینی‌انگاری نظری? فرهنگی علامه مطهری، از دو سو قابل درنگ است: یکی این‌که ایشان یک «عالم دینی» و «دین‌شناس» مسلّم و ممتاز است، دیگر این‌که ایشان توانسته به فهم و درک مطلوبی از «نظری?جتماعی»  و  «جامعه‌شناسی»  دست یابد. خصوصیت اول سبب گشته تا ایشان درک بسیار عمیق و دقیقی از فرهنگ و تفکر اسلامی عرضه نماید و خصوصیت دوم، شناخت زبان و ادبیات علوم اجتماعی را به مثابه یک حوز? معرفتی به دنبال داشته است.

یازدهم. در حوز? مواجهه با نظریه‌های غربی، ایشان توانسته بدون آن‌که در دام مبانی فلسفی نهفته در این نظریه‌ها گرفتار شود، از قوّت‌های آنها بهره بگیرد و روی شان? متفکران غربی بنشیند و نظری? فرهنگی را چند گام به پیش ببرد. همچنین علام? شهید، شهامت خود را در زمین? رد و ابطال نظریه‌های غربی، آشکارا به نمایش نهاده و در این مسیر، اعتنایی به ذهنیت رعیت‌مآب محافل علمی داخلی در برابر علوم انسانی غربی نکرده است.

دوازدهم. نظری? فرهنگی علامه مطهری، نظریه‌ای دو سطحی است؛ به این معنی که تأملات ایشان هم معطوف به ساحت «نظری محض»  و «انتزاعی»  و «بنیادی»  است و هم معطوف به ساحت «عینی»  و «کاربردی» . در چارچوب نظری? ایشان، نه از هیچ یک از این دو ساحت غفلت شده و نه هیچ‌کدام از آنها بر دیگری غلبه و ترجیح یافته است.

سیزدهم. مطالع? فرهنگی آیت‌الله شهید، از نظر پرسش و غایت نیز چندبُعدی است. پرسش از ماهیت و مؤلفه‌های فرهنگ اسلامی، یک «پرسش توصیفی»  است؛ پرسش از علل انحطاط تمدنی مسلمین، یک «پرسش تعلیلی»  است؛ پرسش از اثرات و ثمرات فرهنگ اسلامی، یک «پرسش کارکردی»  است؛ پرسش از حق و حدود مداخل? حکومت دینی در حوز? فرهنگی، یک «پرسش هنجاری»  است؛ پرسش از ضعف‌ها و کاستی‌های فرهنگ غربی، یک «پرسش انتقادی»  است؛ پرسش از آیند? فرهنگی جهان، یک «پرسش آینده‌شناسانه»  است. نظری? فرهنگی علامه مطهری، مشتمل بر هم? این گونه‌ها و انواع مطالع? واقعیت اجتماعی  است  واین نشانگر جامعیت نظری? ایشان است.

خُرده‌نظریه‌های فرهنگیِ استاد مطهری

در جدول زیر، به پاره‌ای از خرده‌نظریه‌های فرهنگی آیت‌الله شهید اشاره شده است:

مقایسه‌ی نظری? استاد مطهری با بنیان‌گذاران علم اجتماعیِ سکولار

این مطالع? تطبیقی بسیار اجمالی، تفاوت‌های نظم معرفتی علامه مطهری در حوز? علم اجتماعی و فلسف? اجتماعی را – که برخاسته از بینش دینی و عقلانیّت رشدیافته در بستر فلسف? اسلامی است- با نظم معرفتی بنیان‌گذاران علوم اجتماعی به نمایش نهاده است:

این کتاب به قلم مهدی جمشیدی با شمارگان1000 نسخه در 450 صفحه و بهای 20000 تومان، به تازگی از سوی انتشارت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی (به نشانی  تهران، تقاطع بزرگراه شهید مدرس و خیابان شهید بهشتی، پلاک 56 و تلفن 88503341- 88505402) منتشر شده است.



  





طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ